خلاصه ای از کتاب (کودک خانواده انسان) – قسمت چهارم
وقتی کودک به خود اعتماد می کند:
احساس ها واقعیت دارند
احساسات بچه هایم برای من مثل سیب و گلابی و صندلی واقعیت پیدا کرده بود و احساسات بچه ها را دیگر نمی توانستم نادیده بگیرم.
مثلا شنیدن این حرف که تو بیشتر از اندی دفاع می کنی، یا تو همش طرف اونو میگیری، یا اینکه تو هیچ وقت ما را بیرون نمی بری.
حالا برداشت دیگری از مسائل دارم و میگویم که: یعنی تو دلت می خواهد ما بیشتر دست جمعی به جاهای مختلف برویم خوشحالم که این را به من گفتی حالا دیگر می دانم که تو چه چیزی را می گویی.
احساسات هر کودک ویژه ی خود او است
همان گونه که دو برگ یک درخت عیناً مثل یکدیگر نیستند احساسات دو کودک نیز عینا مثل یکدیگر نیستند.
ما سرانجام درک کردیم این احساسات همان چیزی است که او را (او) می کرد نه کس دیگری.
سعی کردم که این پیام را بدهم که اختلاف نظر کمبود نیست در عوض روی نقاط قدرت تاکید کردم.
زمانی که احساسات شناخته و پذیرفته می شوند کودکان نیز احساسات خود را بهتر درک می کنند.
وقتی والدین احساسات کودکان را می پذیرند بچه ها نیز یاد می گیرند که احساسات خود را بپذیرند و به آنها احترام بگذارد.
به کودکان کمک کنیم
یک سال پیش اگر کسی از من می پرسید صفحه گذاردن برا احساسات بچه ها چه اهمیتی دارد؟
شاید با شک و تردید می گفتم: خوب گمان می کنم از برخورد های خانگی جلوگیری می کند و مطمئناً ضرری هم ندارد.
اما حالا به این سوال جواب دقیق تری خواهم داد.
چون حالا کاملاً فهمیده ام زمانی که به کودک می گوییم نه تنها او نمی فهمد چه حس می کند، بلکه او را از دفاع طبیعی اش محروم کرده ایم و او را گیج، بی حس و سردرگم بار می آوریم.
او را مجبور می کنیم دنیایی غیر واقعی از کلمات و سیستم های دفاعی بسازد که هیچ ارتباطی با واقعیت درونی اش ندارد.
او را از شخصیت واقعی اش جدا می کنیم و زمانی که به او اجازه نمی دهیم بداند چه حس می کند احساس کمتری برای درک آدم های اطرافش خواهد داشت.
اما زمانی که واقعیت احساسات بچه ها را به رسمیت می شناسیم چه نعمت های فوق العاده ای به آنها می دهیم.
قدرت حرکت از موضع احساسات درونی، امکان داشتن یک قلب رئوف و فرصت ارتباط داشتن با یک وجود استثنایی، یعنی خودش.
تنظیم: مریم دلدار